سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گــر تــو بیایـی غــم از دل بـرود

مهربان خدای من...

 

 

 

خدایا از تو سپاسگزارم از اینکه تنهایم نمیگذاری از تو سپاس گزارم ...

خدایا به خاطر اینکه هرگاه در جاده ی زندگی قدم هایم اندکی از راه راست سست می شود تو با تلنگری براهم می آوری از تو سپاسگزارم ...

از تو سپاس گزارم که هر زمان که تو را از یاد برده و حضور سبزت را در کنارم فراموش کردم با نازل کردن بلایی کوچک مرا متوجه خود ساختی تا به یاد آورم در برابر اراده ی بی نهایتت هیچ چیز تاب ایستادگی را ندارد...

خدایا به خاطر اینکه میبینم بزرگی چون تو همواره مرا زیر نظر دارد و هرگز فراموشم نمیکند به خود می بالم ...خدایا با اینکه گناه کردم... ناسپاسی کردم... حتی گاهی از رحمت بی کرانت ناامید شده ام ...و بنده ی خوبی برایت نبودم ....اما توِ مهربان هرزمان که درمانده از همه چیز و همه و کس شده ام باز هم با آغوش باز پذیرایم بودی و در نهایت بزرگواری حمایتم کردی...

به راستی ای پروردگار زیبا و مهربان در برابر این همه لطف و بخشندگی تو چه می توانم بگویم؟

این همه سخاوت و کرم را چگونه پاسخگو باشم؟تو خود اینک میدانی که بنده ات جز چیزهایی که تو به او بخشیده ای چیز دیگری ندارد...

پس تمنا دارم راه درست زندگی ...به دست آوردن شادمانی... عشق و آرامش و سعادت حقیقی یاریم کنی چرا که بدون تو هیچ ندارم و با تو از همگان بی نیازم ...

خدای من میدانم که با این همه تو باز من را دوست داری و همیشه مواظبم هستی ....

زیرا این حدیث قدسی ات همواره در ذهنم طنین می افکند :که اگر آنان که از من روی برتافتن می دانستند چقدر مشتاق دیدارشان هستم هر آیینه از شوق جان می سپردنند...


+ نوشته شده در چهارشنبه 91/3/31 ساعت 2:11 عصر توسط مهدیه نظرات ()


من دیگر مرده نمیشویم....

 

 

متن حاضر بخشی از مصاحبه با«عبدالحسین رودبندی»مرده شوی دزفول دردوران موشک باران است

متن بسیار تامل برانگیز که خواندنش را به شما توصیه میکنم...

روحش شاد و قرین رحمت باد...

  ********************

من عبدالحسین رودبندی ؛درشهید آباد دزفول مرده می شویم...

موشک هادر محله چولیون(نام یکی از محلات دزفول)؛درخیابان کوتیون(نام یکی از محلات دزفول)

64 نفر تیکه پاره....

چیزیشون نه ممکن بود که بشویم...نه ممکن بود که کفن...نه ممکن بود که...

ازکوچک و بزرگ؛از زن و بچه؛64 نفر را آوردند و گذاشتند روی دستم...

موشک هارا که زد؛آمدند خبر دادند که عبدالحسین برخیز و بیا که موشک زده...

کجا را زده؟گفتن چولیون و کوتیونو

خب؛ رفتم...

حالا که رفتم میبینم تمام مسجد؛پراز لاشه اس؛افتاده بر زمین...تیکه تیکه...

از زن؛ از مرد؛از بچه؛ از طفل شیر خوار...ازکوچک... از بزرگ...64 نفر....

کاری به آن روز ندارم که 84 نفر آوردند...

خب؛ حالا عبدالحسین!چکارشون بکنی؟نه! بیا ببینم چه باید بکنی؟

بعضی را غسل خاکی دادم...

بقیه هم دست...پا...سر بی تن...

با اینها تکلیف من چه بود؟؟!

یک مرد رادیدم که 9 بار آوردنش...

اول یک دستش را آوردن؛ دوم سرش را؛سوم... تیکه آخرش را بعد از 3روز آوردن...

بچه شیر خواری را آورده بودند...همه چیزش جدا...

دستش سوا...پایش سوا...سرش سوا...

پرسیدم این کجا بوده؟

گفتند زیر چرخ تراکتور پیدا شده...

زنی را آوردند...می خواهم ببینم چه گناهی کرده بود...

سر طفلش از شکمش بیرون زده...آیا سزاوار بود؟

بچه ای آوردند بدون سر...

پرسیدم پس سرش کجاست؟گفتند سرش نیست...

گفتم:منتظرم تا سرش را پیدا کنید تا کنار تنش.....

گفتند:حالا تو این را خاک کن...

خب! آیا سرش پیدا شد؟

نه از سرش خبری نشد که نشد...

بعد از هفت روز مردی را آوردند که هیچ بود...

بینی و بین الله هیچ بود...

قصاب هم با لاشه اش چنین نمیکنه...

آهان یادم رفته بود...پیرزنی میان لاشه ها بود؛ زنده!

زود خبر کردم؛ بردنش بیمارستان...

آیا زنده ماند؟ نه!

گفتن آجری در شکمش رفته بود.....

دوباره آوردنش...

پس! خواهش دارم از ملت؛ دلم دیگر توان ندارد...

به قبرستون نمیمونم.....

خودم احتیاج دارم کسی بیاید و خاکم کند...

خجالت میکشم از شاخ و شمشاد های زیر دستم...

ترو به خدا همت کنید...غیرت کنید...آمریکا را وردارید....

عرضی ندارم غیر از سلامتی همتون ان شاالله...

من دیگر مرده نمیشویم....

این شهر دیگر مرده شور ندارد............


+ نوشته شده در جمعه 91/3/26 ساعت 3:11 عصر توسط مهدیه نظرات ()


شیخ مرتضی انصاری

دوست عزیزمان شاهد با مسابقه ای که گذاشتن منو ترغیب کردن برم یه مطالعه ای در مورد شیخ مرتضی انصاری داشته باشم...فرصت خوبی شد کلاً معرفی کنم شیخ مرتضی انصاری رو برای کسانی که نمیشناسن این بزرگوارو:

نامش مرتضی بزرگترین فرزند شیخ محمد امین روز عید غدیر در شهر دزفول به سال 1214 در خاندان فضل و ادب تولّد یافت.شیخ از همان کودکی آثار بزرگی و نبوغ و جلالت و سرعت انتقال از سرو رویش هویدا بوده و پس از ختم قرآن و گذراندن دوران مکتب یک قسمت مهم از تحصیلات خویش را نزد عم خود شیخ حسین انصاری که از بزرگان این سلسله است خوانده.

پیش از تولد وی مادرش شبی حضرت صادق (ع)را به خواب دید و آن حضرت قرآنی مذهّب عطایش فرمود.صبحگاه خوابش را به فرزندی جلیل القدر تعبیر نمود و همان هم شد و شاید به همن جهت بوده که مادر بی وضو به او شیر نمیداد.

پدر شیخ: بنام شیخ محمد امین از علمای عالمین و مروجین دین مبین اسلام بوده و از وی سه فرزند به جای مانده شیخ مرتضی و شیخ منصور و شیخ محمد صادق و بین آنان مانند فرزندادن ابیطالب 10 سال فاصله بوده و شیخ از برادران دیگر بزرگتر وبیشتر مورد مهرو محبت پدر قرار می گرفته.

مادر شیخ:دختر شیخ یعقوب فرزند شیخ احمد بن شیخ شمس الدین انصاری است.وی از زنان پرهیزکار عصر خود و در شان او همین بس که فرزندی به دنیا تحویل داد که درطبقه روحانیت کمتر مانندی داشت.

مقام علمی شیخ و نظر بعضی بزرگان درمورد این بزرگوار:شیخ مرتضی سرآمد علمای امامیه و اکمل فقهای شیعه و بی گمان یکی از نوابغ بزرگ اسلام است.آوازه و شهرا علمی وی در تمام بلادد مسلمین رفته و کمتر کسی از اهل فضل است که بدرجه و مرتبه فضیلتش پی نبرده باشد و بعضی از رجال و فقهای این مذهب از علامه حاج میرزا حبیب الله رشتی آن مرجع عالیقدر زمان خود که بر شیخ شاگردی نموده درباره استاد خود گوید(الذی هو تالی العصمه علما و عملا)یعنی شیخ دارای شخصیت و مقامی است که باید پس از معصوم از حیث علم و عمل اورا دانست و بس.شیخ در سرعت انتقال و حل مشکلات علمیه در ادوار و قرون گذشته هم کمتر مانندی داشته.

علامه نوری در خاتمه ی کتاب مستدرک الوسائل گوید:تفضل فرمود خداوند متعال بر جابرو برون آورد از صلب او مردی را که یاری نمود ملت و دین را به علم و تحقیق و دقت و زهد و روع و عبادت و کیاست به مرتبه ای که نرسیدند به آن مقام علمای گذشته و متقدمین.و رجال علم بعد از او هم به آن مقام و مرتبه نخواهند رسید. شیخ در مقام تحقیق و موشکافی از همه علما برتر بوده.مثلا در باب بیع که بحث میکند از باب اجازه و وقف جعاله وکالت غضب قضا و غیر... برای بحث خود شاهد می اورد به خلاف سایر فقها که هنگام جمع آوری مدارک و شواهد فقط نقل اقوال همان بابا را مورد بحث قرار میدهند.

مرحوم میرزای شیرازی بارها در درس خود می فرمودنند (نمیشود از مطالب شیخ عدول کرد و به شاگردانش می فرمود شما شیخ را درک نکرده اید.سرو کارتان تنها با کتاب های شیخ است ما حیات شیخ را هم درک کرده ایم و می دانیم که شیخ کسی نیست که بتوان به راحتی از نظراتش گذشت.)شیخ از حیث علم و سایر ملکات فاضله از آیات عجیبه خداوند است. که زبان در توصیف و ستایش او عاجز و عقل از ادراک مقام فضلش کوتاه است.و در استقامت ذهن و حافظه چنان بود که بر منبر در حدود هفتاد سالگی هم در مواقع حاجت باشعار الفیه ی ابن مالک استشهاد می فرمود و گویی تازه آن را حفظ نموده.

ملامحمد نراقی درمورد شیخ مرتضی میفرمایند :استفاده  ای که من از این جوان نمودم بیش از استفاده ایی که من از این جوان نمودم بیش از استفاده ای بود که او از من برد و هم گفت در مسافرت های مختلفه زیاده بر پنجاه مجتهده مسلم دیدم که هیچ یک از ایشان به مثل شیخ مرتضی نبودند.

حاج میرزا حبیب الله رشتی گوید: شیخ را سه چیز ممتاز داشت:علم. ریاست. تقوی.عالم معاصر حاج شیخ علی اکبر نهاوندی دربیان الرفیع در کتاب روح و ریحان مذکور است که عالم نبیل آقا میرزا محمد تقی اردوبادی که از اجله علما بود از مظفرالدین شاه قاجار و او هم از یکی از علما که آن عالم فرمود زمانی که در نجف اشرف برای تحصیل مشرف بودم و در محضر ملائک منظر شیخ انصاری حاضر میشدم شبی در عالم واقعه دیدم شیطان را چند عدد افسار دردست گرفته بود من از او سوال کردم اینها برای چه به دست گرفته گفت اینها را بر سرمردم میزنم و ایشان را به سمت خود میکشم روزز گذشته یکی از اینها را بر سر شیخ مرتضی انصاری انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه که بر در خانه اوست کشیدم ولی درمیان کوچه از قید رها شده مراجعت کرد وقتی که بیدار شدم خود را به شیخ مشرف شدم و خواب خود را به ایشان عرض کردم .شیخ علیع رحمه فرمود:شیطان راست گفته زیرا آن ملعون دیروز می خواست بلطائف الحیل مرا گول بزند زیرا من پول نداشتم و چیزی در منزل لازم شده بود و با خود گفتم یک قران از مال امام (ع)که نزد من می باشد و معطل مانده تا وقت لازم به مصرفش برسانم به عنوان قرض برمیدارم سپس ادامیکنم.آن یک قرا ن را برداشته و از منزل خارج شده تا به میان کوچه هم آمدم همین که خواستم چیزی بخرم با خود خیال کردم که چرا من من به چنین عملی اقدام نمیام پس نادم و پشیمان شدم و به خانه مراجعت نموده و یک قران را به جای خود گذاشتم.

عباداتی که شیخ از سنین بلوغ تا آخر عمر به آنها ادامه می داد گذشته از فرائض و نوافل شبانه روزی و ادعیه و تعقیبات عبارت بودند از قرائت یک جزء کلام الله و نماز حضرت جعفر طیار و زیارت جامعه و عاشورا در هر روز. شیخ در مجاهدت با نفس بسیار کوشیده و آیینه تمام نمای فرمایش حضرت امام حسن عسکری (ع)بود که فرمود :فاما من کان من من الفقها صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً لهواه مطیعاًلامرمولاه فللعو ام ان یقلدوه...یعنی هرکدام از فقها که نگهدارنده ی نفس خود و حافظ دین خود باشد و مخالفت هوا و هوس نماید و فرمانبردار پروردگارش باشد بر عوام است که از وی تقلید کند.

واقعاً مردان پاک خدا چه سعادتی داشته و تا چه اندازه موفق و موید من عندالله بوده اندو چه مجاهدت و ریاضت ها کشیده اند.

منبع: کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری قدس سره.


+ نوشته شده در سه شنبه 91/3/23 ساعت 9:31 عصر توسط مهدیه نظرات ()


خدای مهربون

سلام دوستان داشتم الان یه چیزی میخوندم خییلی حس خوبی بهم دست داد به خاطر داشتن چنین خدای مهربونی ...گفتم برای شما هم بزارم بخونید ان شاالله ما هم بتونیم با خدای خودمون همچین قول و قراری بزاریم...

من و خدا یه قول و قراری باهم گذاشتیم ؛اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و من بهش قول دادم حتی اگر دل بی قرارم در حسرت آرزویی بال بال می زد با تمام وجود بدون ذره ای تردید؛اول بگم اجازه خدایا!؟ خدایا تو اجازه می دی؟تو صلاح میدونی؟اگر تو ناراضی باشی دلم به نارضایتی ات راضی نمیشه...

اعتراف میکنم قول سنگینیه و عمل بهش مثل به زبون آوردنش کارساده ای نیست...گاهی اوقات آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه ی آرزوهایم نوشتی موافقت نمیشود...راستش اول حس خوبی نداشتم؛دلم میگرفت...شاید به خاطر جنسم که بیشتر حس و عاطفه بود...

منو ببخش که یه وقتایی از سر بی صبری و ناشکیبایی تو خلوت و تنهاییم ازت میپرسم آخه چرا؟؟یه وقتایی از سر بی حوصلگی و فراموشکاری بهت گله می کردم...چقدر از بزرگواریت شرمنده ام که منو در تموم لحظه های بی صبریم با محبت تحملم کردی...نه تنبیهم کردی نه حتی ذره ای محبتت رو ازم دریغ داشتی...

توی تنهاترین لحظات تنهاییم ؛درست تو لحظه هایی که فکر میکردم هیچ کس نیست؛اون موقع که به این حس می رسیدم که چقدر تنهام؛واسم یه نشونه میفرستادی که من خودم تا آخرین لحظه باهاتم واسه تموم لحظه ها همراهتم...

خدایا تو تنهاترین و محکم ترین قوت قلب دل تنهامی...تو طوفان های زندگیم تو ابتدا و اصل آرامشمی...تو از من به من نزدیک تر بودی...موندم که چطور گاهی اوقات چشم های غافلم ندیدنت...اما تو هیچ وقت حتی لحظه ای منو ترک نکردی...تو همونی که هروقت ازت یاد میکردم ؛بهم امید می بخشیدی...

هروقت خواستم ببینمت بی درنگ با مهربونی درو به روم باز کردی و نگاه نکردی گناهکارم...حتی اون لحظه ای که ازم مکّدر بودی با بزرگواری آبرومو حفظ کردی...تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یک بنده...خدایا ببخش مرا به خاطر تمام بدی هایم.......


+ نوشته شده در یکشنبه 91/3/21 ساعت 12:44 عصر توسط مهدیه نظرات ()


اشـ ــ ــک

من و تو دوچشم داریم ،نه فقط برای دیدن و تماشا که چشم را هزارن کار دیگر هم هست... از چشم ها هرگز چشم یک کار نداشته باشید .چشم ها میتوانند سپاسگزار باشند،می توانند خشم و نفرت و پرهیز و گریز را نشان دهند...

می توانند شوق شیرین خویش را باز گویند... چشم عجیب ترین کتاب دنیاست... گویا ی خاموش...ساکتی همه فریاد  و خروش و سخن، چشم نمایشگاه روح ماست... ویترین قلب ما...چشم اعجاز بزرگی هم دارد به نام اشک...

دوچشمه که هر وقت جاری می شوند،همه ی درخت های دنیا را می توانند سیراب کنند..نه...نه...نمی خواهیم گریه ستیز  و شادی گریز باشیم... اتفاقا گاه همین اشک اوج شادی است...شاید دیده باشید قهرمانان پس از پیروزی اشک می ریزند... بزرگان پس از موفقیت های بزرگ بلند بلند گریه می کنند...

چشم ها دوگونه اشک را باید تجربه کنند... هم اشک شادی هم اشک غم....هرکس این دو را نشناسد...به چشم هایش اعتماد نکنید... اگر چشم هیتان این دو رسم عزیز را می دانند،  ممنوننشان باشید... اگر چشم هایتان برای شادی های بزرگ و عمیق می گریند... اگر چشم هایتان برای غم های عظیم و عزیز و ارجمند می گریند، چشم های خوبی دارید...

خدا این چشم هارا دوست دارد این چشم ها آتش نخواهد دید... خدا خودش در قرآن گفته:کمتر بخندید و بیشتر گریه کنید... خدا دست این اشک ها را می گیرد... این اشک ها بهشتی اند...

دکتر محمدرضا سنگری


+ نوشته شده در سه شنبه 91/3/16 ساعت 5:37 عصر توسط مهدیه نظرات ()


اینجا دزفول است…

چهار خرداد ماه ؛روز مقاومت و پایداری و روز دزفـ ـول....

اینجا ارض مقدس است. اینجا مهبط فرشتگان الهی است.

اگر این ارض مقدس نبود این همه خون زلال از سرچشمه های ایمان خاک آن را تطهیر نمیکرد ،این همه اشک صادقانه وعارفانه بهارانه اش نمی کرد. دزفول بلد طیب است اگر نبود درخت تناور فقاهت تاز خاک حاصلخیزش نمی رست .شاخه های سبز عرفان بر ساقه های آن نمی رویید. گل های شهادت کوچه هایش را معطر ومصفا نمی ساخت.

نسیم عشق به ولایت در کوچه هایش نمی وزید .اگر دزفول ،بلد طیب نبود شیخ فقه وفضیلت، انصاری کبیر نداشت کاشف ،طبیب وشاکر ودانش صبحانی ومخبر وعارفیان وناهیدی وابو تراب جلی نداشت.اگر اینجا ارض مقدس نبود،صفا وصلابت وصداقت قاضی در ان قامت نمی فراشت.

اینجا دزفول استدر این شهر طوفان ایمان ورزیده است.گردباد عشق بر گستره ی خاک پای کوبیده است وهزار هزار بار آفتاب،گداخته و شعله ور از مشرق شهر سر بر آورده است.اینجا اخلاص معیار یافته است؛ معرفت ؛ میزان و  ایثار؛ آبرو.

اینجا بوی سیب در کوچه ها جاری است وعطر عاشورا ، خانه خانه را سراغ گرفته است.اینجا دزفول است، صبور تر از صبوری ، خوب تر از خوبی وزیباتر از زیبایی ایستاده است باشهیدانش، با شهیدانی که شب ها به اشک واستغاثه اقتدا می کردند وروز به سیرت سیلاب جاری می شدند تا زمین را از پلیدی بشویند وخاک را میزبان قطره قطره خون سیال خویش سازند.

این شهر از معزی ها، بیگدلی ها، نبٌوی ها ، سبط شیخ های انصاری وهزاران انصار حسین نام ونشان دارد. اینجا مردانی زیسته اند که پیشانی بند های اشراق زینت پیشانیشان بود و دستمال های که گوهر شبانگاه گریه هایشان را در خویش پنهان می کرد. اینجا سربازان مخلص حضرت موعود زیسته اند. مردانی خاکی وآسمانی با غبار غربت خاک بر سیمایشان. مردانی که اینک همسایه ی محبوب اند.

این شهر ،شهر مادران وخواهرانی است که در تشییع قطعه قطعه ی آفتاب عزیزشان ، شیون نشناختند،شکیب نشکستند. زنانی که می دانستند از سر گذشتن، سر گذشت شهیدان است ؛ می دانستند رسم دوستی نیست که اندوهناک هدیه ای باشی که داده ای. می دانستند بهشت رفتن غصه ندارد.

بی دوست بودن واز دوست گسستن، زیان بار است و گسستگان را سوگوار باید دید. همین بود که کنار عزیز خویش که از سفر خون و خاکریز باز می گشت یا در انفجار توپ و موشک از آوار سر بر می آورد،صبورانه به خود تبریک می گفتند و به شهیدانشان که اینک،آن جا که بالِ پروازِ فهم و ادراک ما نیست پرگشوده است.

اینجا دزفول است، شهر صبوری وغیوری، شهر چهارم خرداد… شهری که به تعبیر مولایشان علی ، کالجبل الراسخ ایستاده است، شهری که مردمش مثل رود خانه اش،آبی وزلال ومثل آسمانش روشن وآفتابی اند. اینجا شهری است که روزگاری بلدالصواریخ، شهر موشک هایش میگفتند. شهری که 160 جهنم فشرده به نام موشک دید وبهشتی ماند.

اینجا دزفول است. به اینجا که میرسی وضو بگیر وبه شکرانه ی ورود به بهشت شهیدان دو رکعت عاشقانه نماز بگزار.آری اینجا دزفول است. دژ نفوذ ناپذیر ایمان،پل آسمان. اینجا ارض مقدس است.بلد طیب است. آرام قدم بگذار .صدای بال فرشتگان را می شنوی؟ اینجا قطعه ای از بهشت است که خدا به خاک بخشیده است

به بهشت خوش آمدید .فَادخُلوها بِسَلامٍ آمنین این جا دزفول است...

محمد رضا سنگری

 

پ.ن:ومن افتخارم اینست که فرزند دزفولم  ...


+ نوشته شده در سه شنبه 91/3/2 ساعت 1:9 صبح توسط مهدیه نظرات ()